تسلی. تسلیت یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قانع شدن. راضی شدن. شاکر شدن، شاد شدن. شادمان گشتن: بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم. سعدی (طیبات)
تسلی. تسلیت یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قانع شدن. راضی شدن. شاکر شدن، شاد شدن. شادمان گشتن: بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم. سعدی (طیبات)
اقناع. (یادداشت بخط مؤلف). احساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن: دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن. فردوسی. دل خویش از این گفته خرسند کرد نه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. دل خویش و بیگانه خرسند کرد. سعدی (بوستان). بلطف خویش خدایا روان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)
اِقناع. (یادداشت بخط مؤلف). اِحساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن: دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن. فردوسی. دل خویش از این گفته خرسند کرد نه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. دل خویش و بیگانه خرسند کرد. سعدی (بوستان). بلطف خویش خدایا روان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)
بیمناک شدن. وحشت زده شدن. خائف شدن: ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان بی وصل لبت کنیم قالب خالی. سعدی. - ترسنده دل شدن، متوحش شدن: لشکر شاه از آن زنگیان ترسنده دل شدند و همچنان جنگ میکردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و رجوع به ترسنده شود
بیمناک شدن. وحشت زده شدن. خائف شدن: ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان بی وصل لبت کنیم قالب خالی. سعدی. - ترسنده دل شدن، متوحش شدن: لشکر شاه از آن زنگیان ترسنده دل شدند و همچنان جنگ میکردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و رجوع به ترسنده شود
مقبول افتادن. مطبوع گردیدن: چو خواهی که بانوی ایران شوی بگیتی پسند دلیران شوی... فردوسی. بزد گرز و بشکست زنجیر و بند چنین زخم زان نامور شد پسند. فردوسی
مقبول افتادن. مطبوع گردیدن: چو خواهی که بانوی ایران شوی بگیتی پسند دلیران شوی... فردوسی. بزد گرز و بشکست زنجیر و بند چنین زخم زان نامور شد پسند. فردوسی