جدول جو
جدول جو

معنی خرسند شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خرسند شدن
(بَ دَ)
تسلی. تسلیت یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قانع شدن. راضی شدن. شاکر شدن، شاد شدن. شادمان گشتن:
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
خرسند شدن
قانع شدن، راضی شدن، شادمان گشتن
تصویری از خرسند شدن
تصویر خرسند شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
خرسند شدن. شاد شدن. خورسند گشتن. (یادداشت مؤلف) ، قانع و راضی شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
ارتضاء. (یادداشت مؤلف) :
گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای
همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟
ناصرخسرو.
، شادمان گشتن. شاد شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
اقناع. (یادداشت بخط مؤلف). احساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن:
دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن.
فردوسی.
دل خویش از این گفته خرسند کرد
نه آهنگ رای خردمند کرد.
فردوسی.
دلش را در صبوری بند کردند
بیاد خسروش خرسند کردند.
نظامی.
دل خویش و بیگانه خرسند کرد.
سعدی (بوستان).
بلطف خویش خدایا روان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
عقل. (دهار). تأرّب تأبّی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ)
بیمناک شدن. وحشت زده شدن. خائف شدن:
ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان
بی وصل لبت کنیم قالب خالی.
سعدی.
- ترسنده دل شدن، متوحش شدن: لشکر شاه از آن زنگیان ترسنده دل شدند و همچنان جنگ میکردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و رجوع به ترسنده شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ گَ دَ)
احتیاج به طعام پیدا کردن. اشتها پیدا کردن. گرسنه گشتن. انهقاع. تقع. تنحﱡس. جوعه. عله. هیع. هفوه. هجف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
مقبول افتادن. مطبوع گردیدن:
چو خواهی که بانوی ایران شوی
بگیتی پسند دلیران شوی...
فردوسی.
بزد گرز و بشکست زنجیر و بند
چنین زخم زان نامور شد پسند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ تَ)
ریزه ریزه شدن. بپاره های کوچک شکستن. (یادداشت بخط مؤلف). شکستن بقطعات خرد. صغر. (دهار). انفراک. (یادداشت بخط مؤلف) :
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم.
سوزنی.
سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرسند کردن
تصویر خرسند کردن
اقناع کردن، شاد کردن، احساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند شدن
تصویر پسند شدن
مورد پسند واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار